عصر دیروز دوشنبه فرصتی نصیب شد و در سنندج در خدمت ماموستا احمد بهرامی و ماموستا عبدالعزیز سلیمی به عیادت ماموستا ابوبکر حسن‌زاده، نویسنده و مترجم حوزه دین رفتیم؛ ماموستا ابوبکر از آن دست افرادی است که دیدارش هموارە برایم دلگشا و البته تکان دهنده بوده است؛ سخنان مهرآمیز و نافذش بر نهانخانه دل فرود می‌آید و حسّی از جنس ابتهاج و شرم می‌زاید؛ گوش را که به میزبانی کلامش می‌گماری، هوش را هم از کف می‌دهی و غرق می‌شوی، غرق در تأمّل و تعجّبِ درآمیخته با غبطه و حسرت! 

ماموستای ما که اینک ۷۷ سال سن دارد، متأسّفانه گرفتار بیماری سرطان است و سینەای را که دیر زمانی انبار ذکر و ایمان و چشمه‌ی شفقت و تواضع بوده، به تیغ جرّاحان سپرده است تا دوا را شفیع دعا سازد و فاروق آسا از قَدَری به قَدَری دیگر بگریزد و سپس از خدای شافی، شفای کافی بطلبد! به رغم کسالت و بسترنشینی، همچنان بشّاش و باحوصله است و تماس‌های تلفنی را نیز خودش با خوشرویی تمام پاسخ می‌دهد. 

 او که از قلمش، «لؤلؤ و مرجان» باریده و «حلال و حرام در اسلام» را ترجمه و تعلیم کرده است، چنان معمولی و آسان از بیماری خاص و دشوار خویش سخن می‌گوید که با خود می‌گویی شاید ماموستا از خطر این بیماری صعب العلاج بی‌خبر است! امّا توضیحات درآمیخته با توکّل و ایمانش را که می‌شنوی، متوجّه می‌شوی که بی‌خبر کسی است که از حال او بی‌خبر است! 

در گرماگرم خوش و بش دوستانه و اظهار محبّت، وقتی سخن از مشکلات مسلمین به میان آمد، پیرمرد خوابیده بر بستر ناگهان حالش تغییر کرد: صورتش سرخ و صدایش لرزان گشت و چون کسی که همدلی یافته بود بی‌اختیار گریست! او که ابتلا به سرطان و تشریح فرایند معالجات، نتوانست خللی در آرامش و امیدش وارد کند، رنج بازگوییِ آشفتگی و فرودستی و همستیزی مسلمین، ستون صبرش را فرو ریخت و با اشکهای دردمندانه و حسرت آمیز خویش، حاضران را نیز متأثّر ساخت! 

از خدای متعال برای این ماموستای خدوم و وارسته، شفای عاجل و تداوم توفیقات خواستاریم!